جدول جو
جدول جو

معنی لباس درآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

لباس درآوردن
خلع ملابسه
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به عربی
لباس درآوردن
Undress
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لباس درآوردن
se déshabiller
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لباس درآوردن
rozbierać się
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
لباس درآوردن
脱衣
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به چینی
لباس درآوردن
sich ausziehen
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
لباس درآوردن
کپڑے اتارنا
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به اردو
لباس درآوردن
পোশাক খোলানো
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
لباس درآوردن
ถอดเสื้อผ้า
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
لباس درآوردن
kuvua
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لباس درآوردن
soyunmak
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
لباس درآوردن
服を脱ぐ
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لباس درآوردن
להתפשט
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به عبری
لباس درآوردن
раздеваться
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به روسی
لباس درآوردن
옷을 벗다
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به کره ای
لباس درآوردن
despir-se
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لباس درآوردن
कपड़े उतारना
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به هندی
لباس درآوردن
spogliarsi
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لباس درآوردن
desvestirse
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لباس درآوردن
uitkleden
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به هلندی
لباس درآوردن
роздягатися
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لباس درآوردن
melepas pakaian
تصویری از لباس درآوردن
تصویر لباس درآوردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ تَ)
زبان از دهان بیرون آوردن، آغاز سخن گفتن کردن کودک. زبان باز کردن، (نسبت به بزرگتر از خود) (در تداول عامه) ، زبان درازی کردن. یک و دو کردن با بزرگتر از خود. زیر دستی که عادهً نباید به رئیس خود اعتراض کند، اینک به جدال او برخاستن
لغت نامه دهخدا